شب آخر روضه ی کوچیک ما رسید و فاطمیه تمام شد..
عمر بهار اگرچه کوتاه است...
باز مادری کردید...
این شب ها اگر فاطمیه نبود، اگر هیئت نبود....
باز شما از خیابون ها جمعم کردی....
پناه دادی....به این آدمی که چیزی ازش نموند جز ویرانه ای....
از فردا؛ شب ها سخت میخواد بگذره
دیگه نه روضه ای هست، نه هیئتی....
به کجا میشه پناه برد...
مثل طفلی که چادر مادرش رو سفت گرفته که گم نشه تو شلوغی آدم ها....
از فردا که دیگه نه هیئتی هست نه روضه ای؛ این شکسته شده رو فراموش نکن.....
حلال کن... سینه زن خوبی برات نبودم...
- سی ساله چادرشو سر می کنه
سی ساله چادرشو در میاره...