بارهای سنگینه بال ها
چهارشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۹ ب.ظ
به نام شما...
شب های عید فطر رو همیشه دوست داشتم. دیشب هم تا دو, سه تو خیابونا با دوستم پرسه میزدیم. حرف مبزدیم اما حواسم به حرفا نبود. تو ذهنم داشتم با خودم حرف میزدم مثل همیشه...
شب های عید فطر ختم میشه به دلتنگی صبح عید
دعاهای قبل از باز کردن روزه, وقتی باخودت میگی خودش گفته مستجاب میکنم تا وقتی روزه ت رو باز نکردی
سحرهاش و شعرایی که مینوشتم تو گروه
"سحر سوم ماه است مدد یا زهرا(س)... تو بده اذن زیارت به همه نوکرها"
شب هایی که دیر میرسیدم...
شب های قدر
دلم برای همه این ها تنگ مبشه
شاید در اصل دلتنگی برای امیدی بود که تو این ماه به اجابت ها داشتم
اگر امامزاده نبود, با یک دنیا دل تنگی صبح عید فطر چیکار میکردیم...
صبح عید حتما به شب میرسه و تموم میشه... اما تو حرفامونو فراموش نکن
اصرار هام رو.... تو میدونی گره های زندگی بندت چیه
بنده ای که بارش سنگینه, که ازش ناراضی ان...
تو از سینه ها حتما خبر داری تویی که میدونی چه خبره....
http://dl.abarat.info/audio/Karimi-BaRoyeSiah[128].mp3
۹۵/۰۴/۱۶
...