همسه

آنان که رفتند کار حسینی کردند، آنان که مانده اند باید کار زینبی کنند و الا یزیدی اند...

همسه

آنان که رفتند کار حسینی کردند، آنان که مانده اند باید کار زینبی کنند و الا یزیدی اند...

در نجف یافته ام چاره ی ناچاری را

آخرین مطالب

  • ۰۸ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۰۳ ...

۴۴ مطلب با موضوع «و الوتر الموتور» ثبت شده است


شب آخر روضه ی کوچیک ما رسید و فاطمیه تمام شد..

عمر بهار اگرچه کوتاه است...

باز مادری کردید...

این شب ها اگر فاطمیه نبود، اگر هیئت نبود....

باز شما از خیابون ها جمعم کردی....

پناه دادی....به این آدمی که چیزی ازش نموند جز ویرانه ای....

از فردا؛ شب ها سخت میخواد بگذره

دیگه نه روضه ای هست، نه هیئتی....

به کجا میشه پناه برد...

مثل طفلی که چادر مادرش رو سفت گرفته که گم نشه تو شلوغی آدم ها....

از فردا که دیگه نه هیئتی هست نه روضه ای؛ این شکسته شده رو فراموش نکن..... 

حلال کن... سینه زن خوبی برات نبودم...



 - سی ساله چادرشو سر می کنه

سی ساله چادرشو در میاره...


الف سین
۱۳ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۸ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
الف سین
۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۳۳

در تاریکی هیئت تان

یک نفر

با دل شکسته

آن قدر

برای شکستگی ات

بارید

تا

تمام شد

...

الف سین
۰۸ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۰۳ ۱ نظر

تو را دوست دارم، سینه‌زن هایت را، گریه کن هایت را، میوندارهای هیئتت را
وجب به وجب فرش های روضه ات، چای روضه ات، پرچم های هیئتت، همه ی همه ی را

شاید کارم ازین حرفا گذشته، حتی آدم های معمولی که بی خبر از فاطمیه از جلوی درب هیئت رد می شوند، آن ها را هم دوست دارم، هرکسی که رنگی از شما برده، صدایی از شما به گوشش خورده...

میبینی هر شب نفر آخر از روضه ات بیرون می روم

پناه همه‌ی بی پناهی های منید...

کلاغ رو سیاهم بین کبوترهایت، میدانم

اما خیلی دوستت دارم، این روزها و شب ها، بیشتر....

عاقبت فدای شما می‌شوم
کاش می شد که هزار بار....

   

الف سین
۰۷ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۱۴ ۰ نظر

تقویمی که این ادم ها درست کرده اند؛ آدرس را اشتباه داده است. 

بهار از اولین شب فاطمیه شروع می شود تا برسد به شب شهادت شما...

همین چند شب. و بعد تمام می شود، خیلی زود...

چه قدر ابر بهاری داری مادر....

کاش هزار سال طول بکشد تا فاطمیه برسد به شب آخر...

ای همه ی دار و نداره من.....

سال تحویل من، شمایید...

مقلب القلوب من، شمایید...

بهار من شمایید... اگرچه عمر بهارمان کوتاه است...

اگر چه بهارمان به زیر دست و پا می افتد... 

.....


- با این روضه ها زندگی می کنیم...   madar_oftad.mp3 (دانلود)

الف سین
۰۵ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۱۰ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
الف سین
۲۹ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۵۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
الف سین
۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۵۰

مرهم آورده ای غم آوردیم

یا سریع الرضا... کم آوردیم


جای هزار زخم روی سینه ام باقی مانده...



الف سین
۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۲۸ ۰ نظر

...

اگر این شب ها هیئت نبود... کجا پناه میبردم...

کجا دل سوخته ام رو چنددقیقه ساکت میکردم...

دلم گرفته که یکشنبه که روضه مون تموم بشه...

کاش نفَسم به یکشنبه نرسه...

مادر... :(


آن قدر ناله کرد و هق هق کرد

عاقبت میان روضه ها دق کرد....

الف سین
۲۱ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۵۲ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
الف سین
۲۱ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۵۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
الف سین
۱۰ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۳۵


ببخش! عاشق تو رازدار خوبی نیست

میان کوچه اگر بی گدار می گریم...

الف سین
۰۹ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۱۳ ۰ نظر
باخودش گفت، هم؛ اون روزها که بود از این که م ن رو نمیفهمید احساس تنهایی میکردم، هم این روزهایی که نیست....
خودخواه بود، دیروز یک جور، و امروز هم یک جور...
و این رسم دنیا و آدم هاشه شاید
.



الف سین
۰۸ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۳۸ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
الف سین
۰۶ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۵۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
الف سین
۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۲۴

هرچقدر که روزهای عادی دورو برم رو موقع راه رفتن نمیبینم و سرم به افکار توی ذهنم گرمه، اربعین اما کُلی از نگاه کردن به ادم ها و موکب ها لذت میبرم.


این بار که رفته بودیم، توی راه یکی از موکب های ایرانی، بستنی میداد.

من هم که بستنی خور بودم از طفولیت! همزمان که تعجب کرده بودم که موکب بستنی دیگه ندیده بودیم تاحالا؛  رفتم سمتشون یکی بگیرم. 

از بالای ماشین یخچال دارش، دونه دونه پرت میکرد. یکی گرفتم دیدم یه بچهه کنارم هست که قدش نمیرسه تو شلوغیه آدم بزرگا، بستنی رو دادم به اون. یه بستنی دیگه گرفتم، یه بچه ی دیگه اومد، اونم دادم رفت، حالا دیگه همینجوری سومی چهارمی پنجمی.... یهو دیدم چند دقیقه ست دارم بستنی میگیرم میدم به این فنچ منچای عراقی. برای لحظاتی حس مفید بودن کردم تو دستگاه سیدالشهدا(ع)  


اخرش هم دوتا گرفتم برای خودم. میدونستم حتما جلوتر یه بچه ی دیگه پیدا میشه که بشه یکی رو بهش داد که سریع هم پیدا شد.

با خودم رسم گذاشتم از سال اول که هرچی گرفتم توی راه؛ میوه، اب میوه، آب و.. بگیرم بدم به یه نفر دیگه. ظاهرش یه  نوشیدنی و یه میوه سادست اما محبته که میدی و میگیری...


هعی کربلا

کجایی....

یادت بخیر کربلای دوست داشتنی :(


تیتر: "عمو، یکی به من بده"


_________

کاش میشد از حرف های توی حرم، از نشونه ی توی حرم هم اینجا نوشت... اما نمیشه. نوشتنی نیست، نمکش به هیجان تعریف کردنشه... نمکش از اشک های سرازیر شدشه

الف سین
۲۹ دی ۹۵ ، ۲۳:۲۱ ۱ نظر

چشمای تو خوب میبینه یا که بد؟

سیاه سفید محال طوسی بشه

تو زنده من مُرده میاد به روزی

تو کوچه ی ماهم عروسی بشه....


دلش میخواست بار دومی که رفت جلوش نشست، این رو براش تو دفترش بنویسه. دله دیگه... چیز زیادی که نمیخواست...


الف سین
۲۸ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۶ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
الف سین
۲۸ دی ۹۵ ، ۱۰:۳۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
الف سین
۲۷ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
الف سین
۲۶ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۴